نیلای ماه نورانی ام

جووونم بگه براتوووون امروز رفتم خونه خاله فریباااا جووونم کلی برام خوش گذشت... خاله ام که خودش عشقه عشق.... چقدرم باهاش میخندیدم... دختر خاله رستا جونم که دوست داره من بهش بگم دختر خاله... خیلی ام با کلاس هاااا .... از لفظ آبجی و اینجور چیزا هم اصلا قبول نداره.... خلاصه منو خیلی دوست داره و نگم ازشون که اوووه اوووه مشهورن ایشون به پرنسس رستاااا .... فقط میخاست نگام کنه و بگه جووونم و نازم کنه و وقتی هم میخوابیدم پشت در اتاق نشسته منتظر میموند تا از خواب پاشمو باهام بازی کنه.... عمو داوود بابای دختر خاله جونم هم جنتلمن تماااام امروز خیلی با خونواده خاله جونیم خوش گذروندم و کلی هم برام کادو و پاگشا دادن دستشون درد نکنه‌.‌.. ...

نمیدانم چرا امروز اصلا حالت خوب نیست و مثل همیشه نمیخندی و خوشحال نیستی‌.... می ترسم سرما خورده باشی.... انواع بازی هارا من و ابجی نهال امتحان کردیم تا رسیدیم به سفارش خاله زیبا به نایلون بازی.... بد نبود ... کمی خوشت آمد قوربونت برم که فقط دستات تو دهنه... اینو صبح که از خواب بیدار شدم ازت گرفتم... فتبارک الله احسن الخالقین.... ممنونم خداااا و اینطوری برگشتی و نگام کردی... راه نفست هم گرفته شده بود و بینیت فس فس میکرد... ببخشید دیگه مجبور شدم با پوآر تمیز کنم تو هم که دوست نداری ...

وقتی صبح زود از خواب بیدار میشنا و ۲تایی باهم درس میخونن واای بینی آبجی نهال که از جا کنده شد چقدررر هم مشتاق درس هستن ایشووون و ادامه ی مطالعه.... فک کنم قراره به آبجیش تو امتحان کمک کنه فرشته های خوشگلم ممنونم خدا... هزاراااان بار شکرت مدل موهامووو خیلیا پرسیدن... همه جا این مدل کار نمیشه و اختصاصی هست... مدل پروازی ...

تو که هستی ما خوشبخت تریم ...

رفتیم مهمونی خونه پسر عموی بابا.... و مثل همیشه من و مامان تو اتاق گولوشلورا قوربان نیلای بالام یه قاب خونوادگی قشنگ ...

من و مامان وقتی از مهمونی میایم... آبجی نهال پشت ماشین خوابه و من دارم از مامان و بابا دلبری میکنم ️...

از مجموعه عکسای قشنگ این هفته ی نیلای جانم... ماه نورانی و مهربانم... چقدرررر شیرین شده ای... به هر حرکتی واکنش نشان میدهی... نگاه هارا میفهمی و وقتی کنارم هستی آرامش داری... قربان آن لبخند زیبای تو همانکه وقتی چشمانت را باز میکنی و به چشمانم خیره می شوی نثارمان میکنی... همیشه همین قدر دوست داشتنی بمان و مهربانی و نور برایمان بیاور😍 ...

وقتی همینطوری یهویی میزنیم بیرون و یه جای باصفا تو یه گوشه پارک پیدا میکنیم و کنار هم گرد میشینیم و باهمدیگه هندونه قاچ میکنیم‌... آخرش میشه یادگار سه ماهگی تو فینگیلی من🤗 اینو گذاشتم یادگاری بمونه برامووون... ماه نورانی و خوشگل من😘 ...

دخترکم نیلای من ماه نورانی ام اگه خدا بخواد قراره اینجا باهمدیگه کلی خاطره های قشنگ ثبت کنیم😍 امروز مصادف هست با عید فطر و چقدر خوبه که تو همچین روزی شروع به نوشتن وبلاگ میکنیم... و این عکس برای اولین پست وبلاگت بمونه به یادگار... که توی آشپزخونه روی پاهای بابا حمید داری تاب میخوری و آخرین عکس توی گالری گوشیم هست که چند دقیقه پیش از تو دختر نازم گرفتم مبارکمون باشه عزیزم 😍🤗😍 ...